حسن تو عشق من افزون می کند


حسن تو عشق من افزون می کند

عشق او حالم دگرگون می کند
عشق او حالم دگرگون می کند
غمزه ای از چشم خونخوارش مرا
غمزه ای از چشم خونخوارش مرا
زهره کرد آب و جگر خون می کند
زهره کرد آب و جگر خون می کند
خندهٔ آن لعل عیسی دم مرا
خندهٔ آن لعل عیسی دم مرا
هر دمی از گریه قارون می کند
هر دمی از گریه قارون می کند
بر تنم یک موی ازو آزاد نیست
بر تنم یک موی ازو آزاد نیست
من ندانم تا چه افسون می کند
من ندانم تا چه افسون می کند
حسن او در نرد خوبی داو خواست
حسن او در نرد خوبی داو خواست
خطش اکنون داو افزون می کند
خطش اکنون داو افزون می کند